شوق رفتن

ديدي پريدني كه در او بال و پر نبود؟




موجي عظيم بود وز دريا اثر نبود




ديدي كه سهم عشق در آن فصل انتظار




جز چهره اي مشوش و چشمي به در نبود؟




آيا رفيق بي كسي من ،تو بوده اي ؟




وقتي كه از بهار پريشان خبر نبود؟




همسايه با كوير در اين دشت مي شدي؟

گر سهمت از فراق به جز چشم تر نبود؟

در آسمان شب چه قدم مي زني كه نيست

حتي ستاره اي كه غمش بارور نبود

فرصت گذشت و رفت به همراه يادها

قلبي كه تيغ عشق برايش خطر نبود

باور كنيم بال فقط شوق رفتن است

پرواز را بهانه اكر در نظر نبود

باور كنيم بال كبوتر ملاك نيست

ديديم پريدني كه در او بال و پر نبود










تقديم كتاب عطر بانو به مادر






تقديم به



ماه بانوي زندگي ام




كه خورشيد را در صبح دمي پائيزي به آسمان سپرد

و به من آموخت ،فرزند آفتاب و مهتاب بودن دلي آسماني مي خواهد.

در سينه ام عطري است كه در باور نيست
شوري است كه جز شوق توام در سر نيست
در آبي قاب سينه ام مي تابد
تصوير رخ مهي كه جز مادر نيست


آرزو وليپور

روز هاي كودكي - آرزو وليپور









روزهاي كودكي






آفتاب آن روز ها چون يك بلور





راهي دل مي شد و پر مي كشيد





گاهگاهي از دو چشم اشتياق





در ميان خانه مان سر مي كشيد




روزهامان غرق بازي هاي سبز




شب پر از فرداي زيباي نشاط




خواب مي ديديم صحبت مي كنيم




باپرستوها در آن سوي حياط




بچه هاي كوچه مان آن روزها




غرق آواز صداقت مي شدند




در خم پس كوچه هاي دوستي




چون نبات ترد قسمت مي شدند




زنده هميشگي - آرزو وليپور










زنده ي هميشگي






دوباره عطر بودنت بهار را مرور كرد




و عشق تو ز كوچه هاي قلبمان عبور كرد




تو آمدي و اين جهان به نام آسماني ات




تمام كوچه باغ را پر از گل حضور كرد



زمين پراز شكوفه شد زگام هاي آبي ات




دل مرا پر از هميشه هاي شعر و نور كرد





تو زنده ي هميشه اي ، پر از حسيني و خدا





چگونه ميشود تورا ز ذهن و سينه دور كرد؟!





قسم به كربلاي خون كه معني شهادت است





حماسه ي صبوري تو درد را صبور كرد!





صداي خسته ي نجيب اي هميشه ي غريب





دوباره شكل بودن بهار را مرور كرد